«نقش اخلاق عظیم پیامبر اسلام در جذب حداکثری مردم»

طرح مسأله:

خداوند متعال جهت هدایت انسانها به سوی رشد و کمال انسانی، انبیاء خود را مبعوث نموده و آنها را متخلق به اخلاق عالی انسانی قرار داده است تا در برابر ناملایمات مسیر تبلیغ، صبر نموده و مردم را به سوی خداوند متعال هدایت نمایند اما در میان این انبیاء، فقط پیامبر آخر خود را با خلقی عظیم توصیف نموده و می فرماید:«وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» همانا تو بر اخلاق عظیمی هستی(سوره قلم، 4) و در آن هنگام که مردم در گمراهی بسر می بردند پیامبری را از میان خودشان برانگیخت تا بر ایشان آیات الهی را تلاوت نموده و کتاب و حمکت بیاموزد: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»(سوره جمعه، 2) و او را الگوئی نیکو برای مردم قرار داده است تا با تأسی بر ایشان این راه را بپیمایند« لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً» مسلماً برای شما در(زندگی) رسول خدا سرمشق نیکوئی بود، برای آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می کنند.(سوره احزاب، 21).

این پیامبر با چنین اخلاقی که مورد توصیف خداوند متعال و الگوی نیکوئی برای مردم است هدف بعثت خود را چنین معرفی می نماید:«إنَّمَا بُعِثتُ لِاُتَمِّمَ مَکَارِمَ الاخلاقِ» همانا من برانگیخته شدم تا والائی های اخلاقی را کامل نمایم.(محدث نوری، 1408ه.ق، ج 11، ص 187).

پیامبر اسلام که مأمور هدایت انسانها بودند می بایستی برای تحقق این هدف در ابتدا به جذب مردم همت گمارد تا بتواند آنها را در مسیر هدایت قرار دهد چنین امری محقق نمی گردد مگر در صورتی که ایشان دارای اخلاقی عظیم باشد. مسأله اصلی این پژوهش آن است که خلق عظیم پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در جذب حداکثری مردم چه نقشی داشته است؟ کندو کاو درباره این مسأله پژوهشی در گرو بررسی پرسشهای ذیل است: شواهد اخلاقی جذب حداکثری مردم، قبل از بعثت پیامبر اسلام چه بوده است؟ شواهد اخلاقی جذب حداکثری مردم، بعد از بعثت پیامبر اسلام چه بوده است؟

 1ـ عوامل اخلاقی جذب مردم به پیامبر اسلام قبل از بعثت:

یکی از مواردی که موجب جذب مردم به پیامبر اسلام شده بود اخلاق نیکو و عظیم ایشان بود که حتی قبل از بعثت نیز مردم شیفته ایشان بودند و نباید چنین تصور کرد که جذب مردم به سوی پیامبر، بعد از بعثت ایشان بوده و مردم به دلیل آنکه ایشان دارای منصب رسالت هستند جذب ایشان شده اند بلکه این اخلاق نیکو حتی قبل از بعثت نیز زبانزد خاص و عام بود و بسیار ی از مردم را جذب ایشان نموده بود. در ذیل به ذکر چند نمونه از این اخلاق عظیم می پردازیم:

1ـ1ـ دفاع از غریبها و شرکت در پیمان «حلف الفضول»:

یکی از حادثه های مهم دوره زندگانی وی پیش از رسیدن به پیغمبری، حاضر شدن او در«حلف الفضول» است. داستان«حلف الفضول» چنان است که قبیله های ساکن مکه با یکدیگر پیمانهائی بسته بودند و به موجب آن پیمانها هر قبیله از تعرض قبیله دیگر مصون بود. اما اگر غریبی به شهر می آمد و بدو ستمی می رسید هیچ قبیله و یا پیمانی نبود که از او حمایت کند.(شهیدی، 1391، ص 38)

1ـ2ـ امانتداری:

وقتی سن 25 سالگی پیامبر به اتمام رسیده بود خدیجه مال بسیاری داشت و پیوسته مال خود را به مردم می داد و برای او به تجارت می رفتند. و در این نوبت می خواست مال بسیاری را برای تجارت بفرستد و اعتماد بر کسی نداشت و می دانست که در مکه از شخص محمد، امین تر نیست. برای همین کسی را فرستاد و به محمد گفت«ای محمد مالی بسیار دارم و می خواهم به شام بفرستم و در قریش بر کسی جز تو اعتماد ندارم اگر قبول می کنی به تجارت برو و سهم خود را از آن برگیر»(ابن هشام، 1383، ص 88 و شهیدی، 1391، ص 39 و جرجی زیدان، 1389، ص 5)

 

1ـ3ـ صداقت و امانتداری:

بعد از سفر تجارتی پیامبر در سن 25 سالگی با مال خدیجه و بازگشت ایشان به مکه، خدیجه دید که سود فراوانی نصیب او شده است و امانت و درستکاری و درایت محمد و همچنین اتفاقات بین راه که غلام او میسره از اخلاق و رفتار محمد تعریف کرد تا بشارت راهب نصرانی بر نبوت او، خدیجه به او مایل گشت

تا به ازدواج او درآید لذا کسی را فرستاد تا به محمد بگوید«ای محمد می دانی که سروران قریش طالب من هستند و مهتران قوم در آرزوی آن هستند که با من ازدواج کنند و من به کسی از اینها رغبت نکردم. لکن چون بین من و تو خویشاوندی است و نیز در قریش کسی را مانند تو به صدق و صیانت و امانت نمی بینم، مایلم که با تو ازدواج کنم و دارائی خود را در راه تو صرف کنم»(ابن هشام، 1383،ص 89 و شهیدی، 1391، ص 39)

1ـ4ـ کمک به نیازمندان:

محمد در سالهای نزدیک بعثت از مردم کناره می گرفت و به پرستش خدای یکتا  می پرداخت. سالی یک ماه در کوهی که به نام حرا معروف است منزوی می شد و عبادت می کرد. در این مدت هر مستمندی نزد او می رفت به او اطعام می خورانید سپس با سپری شدن ماه عبادت به مکه می آمد.(ابن هشام، 1383، ص 110 و شهیدی، 1391، ص 41)

 

2ـ عوامل اخلاقی جذب مردم به پیامبر اسلام پس از بعثت:

بعد از آنکه پیامبر اسلام از سوی خداوند متعال مأمور به رسالت گردید در مواقع بسیار زیادی، با اخلاق عظیم خود با مردم روبرو شده و قلوب ایشان را به خود و در نهایت متوجه خداوند متعال نموده و موجب جذب بسیار زیاد مردم عادی و همچنین سران و بزرگان کفار و مشرکان گردیده و ایشان را هدایت فرمودند، در ذیل به نمونه هائی از این اخلاق عظیم، پس از منصب رسالت ایشان اشاره می گردد:

2ـ1ـ عوامل اخلاقی جذب مردم به پیامبر اسلام پس از بعثت در قرآن مجید:

2ـ1ـ1ـ رحمت الهی و عدم خشونت و سنگدلی پیامبر

یکی از ویژگیهای بسیار ممتاز پیامبر اسلام، آن است که به برکت رحمت الاهی از خشونت و سنگدلی به دور بودند و همین امر باعث جذب و عدم پراکندگی مردم از اطراف پیامبر بود:«فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ» به(برکت) رحمت الهی در برابر آنان(مردم) نرم(مهربان) شدی و اگر خشن و سنگدل بودی از اطراف تو پراکنده می شدند. پس آنها را ببخش و برای آنان آمرزش بطلب و در کارها با آنان مشورت کن اما هنگامیکه تصمیم گرفتی( قاطع باش و) بر خدا توکل کن زیرا خدا متوکلان را دوست دارد.(سوره آل عمران، 159)

2ـ1ـ2ـ صبر پیامبر

یکی از خلقیات مورد پسند انسان، صبر است، با صبر است که انسان می تواند در برابر ناملایمات تحمل نموده و در پیشبرد اهداف موفق گردد، پیامبر اسلام نیز بایستی ناملایمات و اخلاق ناپسند مردم را تحمل نموده و آنان را جذب ا سلام نماید لذا قرآن کریم پیامبر اسلام را به این امر مهم توصیه می نماید:«فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً» صبر نیکو پیش گیر.(سوره معارج، 5) و در جای دیگر می فرماید:«فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» تو هم مانند پیامبران اولوالعزم صبور باش.(سوره احقاف، 35).

2ـ1ـ3ـ امید دادن به مردم و دعوت همه مردم به سوی خدا

یکی از عواملی که در جذب مردم به سوی خداوند متعال مؤثر است، امید دادن به مردم است لذا قرآن به پیامبر اسلام توصیه می کند که به مردم چنین بگوید:« قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» بگو ای بندگان من که بر نفس خویش تعدی کردید(یعنی به خود ستم روا داشته مرتکب گناه شده اید) از رحمت خدا مأیوس نشوید زیرا خدا همه گناهان را می آمرزد، او آمرزنده و مهربان است.(سوره زمر، 53) پیامبر اسلام در راستای همین توصیه الهی به امید بخشی به مردم روی آورد و بجای ناامید کردن گنهکاران که موجب طرد ایشان می شود، به ایشان وعده می داد که در صورت امید داشتن به رحمت الهی، خداوند متعال ایشان را می بخشد. و در جای دیگر پیامبر اسلام از زبان قرآن به مردم چنین می فرمود:«وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» از رحمت الهی مأیوس نباشید زیرا جز گروه کافران، کسی از رحمت خدا نا امید نیست.(سوره یوسف، 87)

2ـ2ـ عوامل اخلاقی جذب مردم به پیامبر اسلام پس از بعثت در کلام نبی مکرم اسلام:

رعایت حقوق دیگران و حیوانات

یکی از مورادی که در زندگی پیامبر اسلام بسیار به چشم می خورد رعایت حقوق دیگران وتوصیه بر این امر بود که این خود در جذب قلوب مردم به ایشان تأثیر بسزائی داشت. ایشان حتی رعایت حقوق حیوانات را نیز مهم و از موارد انسانی می داند چه رسد به حقوق انسانها.

در این زمینه رسول اکرم می فرماید: هر حیوان سواری بر صاحب خود شش حق دارد: 1ـ در هر منزلی فرود آمد آن را علوفه دهد.2ـ اگر از آبی می گذرد آن را بر حیوان عرضه بدارد.3ـ بر صورت او تازیانه نزند.4ـ موقع سخن گفتن طولانی بر پشت آن قرار نگیرد.5ـ بار زیادتر از توانائی بر آن حمل نکند.6ـ حیوان را به پیمودن راهی که از توانائی آن بیرون است وا ندارد.(سبحانی، 1370، ج 1، ص 60)

2ـ3ـ عوامل اخلاقی جذب مردم به پیامبر اسلام پس از بعثت از زبان مردم:

در طول تاریخ بسیار می شد که خود مردم، به اخلاق عظیم پیامبر اسلام و ملکات و فضایل اخلاقی ایشان اعتراف نموده و خود را مجذوب همین اخلاق دانسته اند در ذیل به چند نمونه اشاره می گردد:

2ـ3ـ1ـ عدم تضرر در همنشینی با پیامبر

بعض افراد که هنوز پیامبر اسلام را به طور کامل نشناخته بودند و یا در رسالت ایشان شک داشتند با دیدن ملکات و فضایل اخلاقی ایشان به این نتیجه می رسیدند که اگر ایشان پیامبر الاهی هم نباشند، همنشینی با ایشان برای انسان ضرری نخواهد داشت لذا خود را از همنشینی با ایشان محروم نمی نمودند و این خود در جذب مردم مؤثر بود، شاهد بر این مدعی قول عدی بن حاتم است.

عدی بن حاتم گوید: من خواهرم را زن عاقل و خردمند می دانستم روزی با وی در مورد پیامبر گفتگو کردم و گفتم نظر شما در مورد او چیست؟ وی در پاسخ من چنین گفت: در شخص وی فضائل و ملکات بسیار عالی دیدم و مصلحت می بینم که هرچه زودتر با او پیمان دوستی ببندی زیرا اگر او پیامبر باشد در این صورت فضیلت از آن کسی خواهد بود که پیش از دیگران به وی ایمان آورده باشد. و اگر فرمانروای عادی باشد، هرگز از او ضرری به تو نخواهد رسید و از سایه قدرت او بهره مند خواهی بود.(سبحانی، 1370، ج 2، ص 382)

2ـ3ـ2ـ تواضع

پیامبر اسلام پادشاه و فرمانروای دنیایی نبود او عبد صالح خداوند متعال و در برابر بندگان الاهی بسیار متواضع بود دو نمونه از تواضع ایشان را نقل می کنیم:

2ـ3ـ2ـ1ـ تواضع نسبت به شخص مراجعه کننده

روزی شخصی به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید و هیبت حضرت او را گرفت و زبانش بند آمد و حضرت دست خود را روی سینه او نهاد و فرمود: بر خود آسان بگیر من که پادشان نیستم. من فرزند زنی هستم که با دست خود گوسفند خویش را می دوشید(یوسفیان و الهامی نیا، 1376، ج 1، ص 36)

2ـ3ـ2ـ2ـ تواضع نسبت به یک پیر زن

عدی بن حاتم که مشتاق دیدار پیامبر بود می گوید: راه مدینه را در پیش گرفتم، وقتی وارد مدینه شدم یکسره سراغ پیامبر رفتم، او را در مسجد یافتم. در برابر وی نشستم و خود را معرفی کردم. وقتی پیامبر مرا شناخت، از جای خود برخاست و دست مرا گرفته به خانه خود برد. در نیمه راه پیر زنی جلو راه او را گرفت و با او سخن گفت. من دیدم که او با کمال فروتنی به سخنان پیر زن گوش می دهد و پاسخ می گوید. مکارم اخلاق او مرا مجذوب وی ساخت و با خود گفتم که او هرگز فرمانروائی عادی نیست. ... من از فروتنی وی غرق حیرت شدم و از اخلاق پسندیده و ملکات فاضله و از احترام فوق العاده ای که نسبت به تمام افراد بشر قائل است دریافتم که وی فرد عادی و فرمانروائی معمولی نیست(سبحانی، 1370، ج 2، ص 382)

2ـ3ـ3ـ ساده زیستی

عدی بن حاتم که ... پیامبر را زیارت کرده و همراه وی به منزلشان رفته است می گوید: وقتی وارد منزل وی شدم، زندگی ساده وی توجه مرا جلب کرد، تشکی از لیف خرما را که در منزل داشت در اختیار من گذارد  و به من گفت روی آن بنشین، شخص اول حجاز که تمام قدرتها را در اختیار داشت خود به روی حصیر و یا زمین نشست(سبحانی، 1370، ج 2، ص 382)

2ـ4ـ عوامل اخلاقی جذب مردم به پیامبر اسلام پس از بعثت در تاریخ:

شواهد بسیاری در تاریخ اسلام دال بر جذب مردم به دین مبین اسلام توسط اخلاق عظیم پیامبر موجود است که نمونه های آن ذکر می گردد:

2ـ4ـ1ـ مهربانی پیامبر

2ـ4ـ1ـ1ـ مهربانی در مورد کودکان

بعد از آنکه قیس بن عاصم جریان زنده به گور کردن دخترش را شرح داد:«چشمهای رسول خدا پر از اشک شده بود، این جمله را فرمود: إنَّ هذِهِ لَقَسوَهٌ وَ مَن لا یَرحَم لا یُرحم یعنی این عمل یک سنگدلی است و کسیکه رحم نکند به او رحم نمی شود».(سبحانی، 1370، ج 1، ص 48)

 

2ـ4ـ1ـ2ـ مهربانی با غلامان   

پیامبر گرامی«زید بن حارثه» را در کنار حجر الاسود پسر خود خواند، زید، کسی بود که راهزنان عرب او را از مرزهای شام ربوده و در بازار مکه به یکی از خویشاوندان خدیجه به نام«حکیم بن حزام» فروخته بودند. ولی چطور شد که بعدًا خدیجه او را خرید چندان روشن نیست... چون از هر نظر جوان پاک و باهوشی بود مورد مهر رسول گرامی قرار گرفت و خدیجه نیز او را به پیامبر بخشید. پس از مدتی پدر زید پرسان پرسان جای فرزند خود را بدست آورد و از پیامبر خواست که اجازه دهد او با پدر خود به سرزمین خویش بازگردد. پیامبر او را در رفتن به سرزمین خود و ماندن در مکه مخیر نمود. مهر و عواطف رسول خدا سبب شد که زید محضر پیامبر را ترجیج دهد و پیش او بماند. روی این جهت حضرت او را آزاد نموده و پسر خود نیز خواند و برای او زینب دختر جحش را گرفت. (سبحانی، 1370، ج 1، ص 203)

2ـ4ـ2ـ خلوص نیت پیامبر و مبارزه با خرافات

یکی دیگر از عوامل اخلاقی که در جذب مردم به پیامبر اسلام مؤثر بود، خلوص نیت ایشان بود و اینکه ایشان در راه تبلیغ دین از هر وسیله ای استفاده نمی کردند بلکه آنچه مشروع بود مورد استفاده قرار می دانند نمونه آن در جریان مرگ فرزند ایشان و همزمانی آن با کسوف بود که می توانست از این واقعه استفاده های فراوانی به نفع خود کنند اما بالعکس با چنین خرافه ای به مخالفت پرداختند:

«روزی که ابراهیم(فرزند رسول الله) درگذشت، آفتاب گرفت. گروهی بی خبر از نوامیس و قوانین طبیعی جهان، تصور کردند که آفتاب برای مرگ ابراهیم گرفته است. به طور مسلم چنین اندیشه باطلی اگر چه افسانه و موهوم بود ولی در ظاهر به نفع پیامبر تمام می شد و اگر پیامبر یک رهبر عادی و مادی بود جا داشت بر این اندیشه صحه بگذارد و از این راه، عظمت و بزرگی خود را ثابت نماید.

ولی او بر خلاف چنین تصوری بر فراز منبر رفت و مردم را از حقیقت امر آگاه ساخت و فرمود

: هان ای مردم بدانید«ان الشمس و القمر آیتان من آیات الله یجریان بامره، مطیعان له لا ینکسفان لموت احد و لا لحیاته» آفتاب و ماه از نشانه های قدرت خدا هستند. آنها بر طبق سنن طبیعی و قوانینی که خدا بر آنها مقرر داشته است، در مسیر خاصی قرار می گیرند. هرگز برای مرگ کسی و یا تولد کسی نمی گیرد، بلکه وظیفه شما در موقع کسوف این است که نماز بگزارید. (سبحانی، 1370، ج 2، ص 428).

2ـ4ـ3ـ عدم مشاجره با فرماندهان لشگر

پس از آنکه مشرکان حنین پراکنده شدند طایفه ای از آنان به طائف پناهنده شدند. رسول خدا ابوسفیان را به طائف اعزام کرد ولی شکست خورده نزد پیامبر برگشت و گفت: نیروهائی را در اختیار من گذاشتی ... که هیچ سودی برایم نداشتند. آن حضرت به وی پاسخی نداد و خود به طائف رفت، رهبری عملیات را به عهده گرفت و دشمن را محاصره کرد.(یوسفیان و الهامی نیا، 1376، ج 1، ص 123).

2ـ4ـ4ـ بخشش غنائم به سران تازه مسلمان قریش

(بعد از غزوه طائف) یاران پیامبر اصرار داشتند که هر چه زودتر غنائم جنگی تقسیم گردد. پیامبر برای اینکه بی نظری خود را ثابت کند کنار شتری ایستاد و مقداری پشم از کوهان آن گرفت و در حالی که آن را میان انگشتان خود قرار داده بود رو به مردم کرد و گفت: من ازتمام غنائم شما حتی از این پشم جز خمس حقی ندارم حتی این خمس که حق من است آن را به خود شما باز خواهم داد. بنابر این هر فردی از شما هر نوع غنیمتی در پیش او هست اگر چه نخ و سوزن باشد همه را برگرداند تا از روی عدالت در میان شما ها تقسیم گردد.

پیامبر همه بیت المال را میان مسلمانان قسمت کرد و خمس بیت المال را که مخصوص خود او بود میان سران قریش که تازه اسلام آورده بودند تقسیم نمود ... و آنان بوسیله این بخششهای گران و سهام اختصاصی دیگر خود، تحت تأثیر عواطف و محبتهای پیامبر قرار گرفتند و خواه ناخواه به سوی اسلام کشیده شدند. این دسته را در فقه اسلامی«مؤلفه القلوب» می نامند.(ابن هشام، 1383، ص 473 و سبحانی، 1370، ج 2، ص 368 و شهیدی، 1391، ص 96 و جرجی زیدان، 1389، ص 38).

2ـ4ـ5ـ اهمیت دادن به خدمات و حقوق افراد

یکی از صفات بر جسته پیامبر این بود که خدمات و حقوق اشخاص را هر قدر هم کوچک و ناچیز بود، نادیده نمی گرفت. و اگر کسی درباره وی نیکی می کرد، آن را با چند برابر جبران می نمود.

پیامبر دوران کودکی خود را در میان قبیله بنی سعد گذرانیده و زنی به نام حلیمه او را شیر داده و پنج سال در آن قبیله به پرورش او پرداخته بود. قبیله بنی سعد که در نبرد با اسلام شرکت کرده و گروهی از زنان و کودکان و مقداری از اموال آنان در نبرد حنین به دست مسلمانان افتاده بود سخت از کرده خود پشیمان بودند. آنان می دانستند که محمد در میان آنان پرورش یافته و با شیرِ زنان این قبیله بزرگ شده است. از طرفی، پیامبر کانونی از عواطف و جوانمردی و حق شناسی است اگر او را متوجه موضوع سازند بدون تردید اسیران آنها را آزاد نموده، به کسان خود باز می گرداند.

(نمایندگان قبیله موضوع را با پیامبر درمیان گذاشتند) ... پیامبر در پاسخ آنان گفت: زنان و فرزندان خود را بیشتر دوست دارید یا ثروت خود را؟ همگی در پاسخ پیامبر گفتند: ما زنان و کودکان خود را با هیچ چیز عوض نمی کنیم. پیامبر فرمود: من حاضرم سهم خود و فرزندان عبدالمطلب را به شما ببخشم، ولی سهم مهاجر و انصار و مسلمانان دیگر مربوط به خود آنهاست و باید شخصا از حق خود درگذرند. آنگاه به آنان گفت: هنگامی که من نماز ظهر را گزاردم شما در میان صفوف برخیزید و رو به مسلمانان کنید و چنین بگوئید: ما پیامبر را پیش مسلمانان شفیع می سازیم و مسلمانان را پیش پیامبر واسطه قرار می دهیم که زنان و فرزندانمان را به ما بازگردانند. ... نمایندگان قبیله چنین کردند و پیامبر سهم خود و کسان خویش را به آنها بخشید. مهاجر و انصار هم از پیامبر پیروی کرده قسمت مربوط به خود آنها را بخشیدند...

سپس پیامبر خواهر رضاعی خود«شیما» را به حضور طلبید و عبای خود را پهن کرد و او را روی آن نشاند، و از وی و زندگانی خانواده او تفقد نمود.

پیامبر با آزاد ساختن اسیران هوازن علاقه آنها را به اسلام دو چندان کرد و همگی از صمیم دل اسلام آوردند و بدین وسیله طائف آخرین متحد خود را از دست داد.(سبحانی، 1370، ج 2، ص 365).

2ـ4ـ6ـ مشورت با دیگران

یکی از خصوصیات بارز اخلاقی پیامبر اسلام آن بود که در تصمیمات، خودرأی نبودند و با دیگران مشورت می نمودند که این کار، هم شائبه خودرأیی و استبداد پیامبر را از اذهان مردم دور می ساخت و هم اصل مشورت و طریق مشورت را به آنها می آموخت و با دخالت دادن مردم در تصمیمات موجب جذب آنان به اسلام می شد.

2ـ4ـ6ـ1ـ اصل مشورت

پيامبر در يك انجمن بزرگ كه افسران و سربازان دلير ارتش اسلام در آنجا گرد آمده بودند؛ با نداي رسا فرمود« اشيروا الي» يعني افسران و سربازان نظرات خود را در طرز دفاع از حريم آئين يكتا پرستي كه از ناحيه ارتش قريش تهديد مي شود، بيان كنيد.(سبحانی، 1370، ج 2، ص 34)

2ـ4ـ6ـ2ـ مشورت در جنگ احد

(در جنگ احد) همینکه پیغمبر از لشگر کشی قریش آگاه گشت، با یاران شور نمود که آیا در مدینه بمانند و یا از شهر بیرون آمده، جلوی دشمن را بگیرند، خود حضرت و عبدالله بن ابی بن سلول نظر داشتند که در مدینه باشند و از شهر دفاع کنند، اما اکثریت یاران را عقیده آن بود که از شهر خارج شوند، پیغمبر از نظر خود منصرف شده رأی اکثریت را پذیرفت و با هزار سوار و پیاده از مدینه بیرون آمدند.(واقدی، 1362، ج 2، ص 333 و جرجی زیدان، 1389، ص 349).

2ـ4ـ6ـ3ـ مشورت در جنگ خندق

(در جنگ خندق) میان یاران پیغمبر، مردی به نام سلمان از اهل ایران بود و همینکه از قصد هجوم کفار به مدینه خبر یافت به پیغمبر یادآور شد که خندق بکنند، سلمان گفت کندن خندق از تدابیر سودمند جنگی است و در ایران آن را به کار می برند. پیغمبر گفته سلمان را پسندیده دستور فرمود اطراف مدینه خندق حفر کنند.(واقدی، 1362، ج 2، ص 334 و جرجی زیدان، 1389، ص 359).

2ـ4ـ7ـ توصیه به امانتداری و پرهیز از خیانت

هنگام فتح دژ خیبر وقتی مسلمانان در پشت دژ خیبر مستقر بودند، در اين حالت كه گرسنگي شديد؛ بر مسلمانان مستولي گرديده بود و با خوردن گوشت حيواناتي كه خوردن آنها مكروه است، گرسنگي را بر طرف مي كردند، چوپان سياه چهره اي كه براي يهودان گله داري مي كرد، حضور پيامبر شرفياب گرديد و در خواست نمود كه حقيقت اسلام را بر او عرضه بدارد، او در همان جلسه بر اثر بيانات جالب و سخنان نافذ پيامبر اسلام ايمان آورد، و گفت: اين گوسفندان همگي در دست من امانت است، و اكنون كه رابطه من با صاحبان گوسفندان بريده شد، تكليف من چيست؟! پيامبر در برابر ديدگان صدها سرباز گرسنه؛ با كمال صراحت فرمود: در آئين ما خيانت به امانت يكي از بزرگترين جرمها است بر تو لازم است؛ همه گوسفندان را تا در قلعه ببري و همه را بدست صاحبانشان برساني. او دستور پيامبر را اطاعت نمود و بلافاصله در جنگ شركت كرد و در راه اسلام جام شهادت نوشيد.(ابن هشام، 1383، ص 423 و سبحانی، 1370، ج 2، ص 247)

2ـ4ـ8ـ دلجوئی از دلشکستگان

(در فتح خیبر) هنگاميكه دژ« قموص» گشوده شد،« صفيه» دختر حيي ابن اخطب با يك زن ديگر اسير گرديدند،« بلال» اين دو  نفر را از كنار كشتگان يهود عبور داد و خدمت پيامبر آورد. پيامبر از جريان آگاه گرديد بر خاست عبا بر سر«صفيه» افكند و از او احترام كرد و براي استراحت او نقطه اي را در لشگرگاه معين كرد؛ سپس با لحن تند به بلال گفت: مگر مهر و عاطفه از دل تو رخت  بربسته كه اين دو زن را از ميان اجساد عزيزان خود عبور دادي!؛ حتي به همين اندازه اكتفا نكرد، صفيه را از ميان اسيران بخود اختصاص داد، و رسماً در رديف زنان خود در آورد، و از اين طريق شكست روحي او را جبران نمود، اخلاق و عواطف پيامبر آنچنان اثر نيك در روان«صفيه» گذارد كه بعدها در زمره زنان علاقه مند و با وفاي پيامبر در آمد، و در موقع احتضار پیامبر،  بيش از زنان ديگر اشك مي ريخت.(طبری، ج 3، ص 1148 و سبحانی، 1370، ج 2، ص 259)

2ـ4ـ9ـ عفو و گذشت در عین قدرت

2ـ4ـ9ـ1ـ بخشیدن غلام وحشی حبشی

(غلام وحشی می گوید): پس از جنگ احد من مدتها در مكه مي زيستم تا آنكه مسلمانان مكه را فتح كردند، من بسوي طائف فرار كردم چيزي نگذشت تا آنكه شعاع قدرت اسلام تا آن حدود كشيده شد. ولي شنيدم كه هر كس و لو هر اندازه مجرم باشد اگر به آئين توحيد بگرود پيامبر از تقصير او مي گذرد من در حالي كه شهادتين را بر زبان جاري مي ساختم خود را خدمت پيامبر رساندم، ديده پيامبر بر من افتاد، فرمود: تو همان وحشي حبشي هستي؟ عرض كردم بلي فرمود: چگونه حمزه را كشتي؟ من عين همين جريان را نقل كردم، رسول خدا متأثر شد و فرمود:« تا زنده اي روي تو را نبينم، زيرا مصيبت جانگداز عمويم بدست تو انجام گرفته است».

اين همان روح بزرگ نبوت، و سعه صدري است كه خداوند به رهبر عاليقدر اسلام مرحمت فرموده است، با اينكه با دهها عنوان مي توانست قاتل عمو را اعدام كند ـ مع الوصف ـ او را آزاد نمود.(ابن هشام، 1383، ص 330 و سبحانی، 1370، ج 2، ص 64)

2ـ4ـ9ـ2ـ بخشیدن یاران خطاکار

(بعد از غزوه تبوک) پیامبر قریب ده روز در تبوک اقامت نمود و ... راه مدینه را در پیش گرفت. 12 نفر از منافقان تصمیم گرفتند که شتر پیامبر را از فراز گردنه ای که درمیان راه مدینه و شام قرار داشت، رم دهند و حضرت را در دل دره ای بیفکنند... هنوز پیامبر مقدار زیادی از گردنه بالا نرفته بود که به پشت سر خود نگاه کرد، سوارانی را دید که از پشت سر، او را تعقیب می کنند و برای اینکه شناخته نشوند صورت خود را پوشانده و آهسته آهسته مشغول سخن گفتن هستند. پیامبر عصبانی شد، نهیبی بر آنها زد، و به حذیفه دستور داد شتر آنها را برگرداند. حذیفه گوید: من آنها را از نشانه های شترهایشان شناخته و به پیامبر گفتم: من آنها را به شما معرفی می کنم تا آنان را به سزای خویش برسانی. پیامبر با لحن عطوفت آمیزی به من دستور داد که از افشای راز آنها خودداری کنم. شاید آنها راه توبه را در پیش گیرند و نیز فرمود اگر من آنها را مجازات نمایم بیگانگان می گویند محمد پس از آنکه به اوج قدرت رسید شمشیر بر گردن یاران خود نهاد.(سبحانی، 1370، ج 2، ص 428).

2ـ4ـ9ـ3ـ بخشیدن یهود خیبر

پيشواي بزرگ مسلمانان كه بزرگترين راد مردان الهي است پس از فتح خيبر؛ بالهاي عطوفت خود را بر سر مردم خيبر گشود،(مردمي كه با صرف هزينه هاي زياد، اعراب بت پرست را بر ضد او شورانيده و مدينه را مورد تهاجم و در آستانه سقوط قرار داده بودند) و تقاضاي يهودان خيبر را مبني بر اينكه آنان در سرزمين خيبر سكني گزينند، و اراضي و نخلهاي خيبر در اختيار آنها باشد و نيمي از در آمد را به مسلمانان بپردازند، پذيرفت و دست يهود را در امور کشاورزي و غرس نهال و پرورش درختان باز گذارد.(ابن هشام، 1383، ص 425 و سبحانی، 1370، ج 2، ص 263).

2ـ4ـ9ـ4ـ بخشیدن زن یهودی

(در هنگام فتح خیبر)گروهي(از یهودان)، زن يكي از اشراف يهود را بنام« زينب» فريب دادند كه پيامبر را از طريق غذا مسموم سازد، و نقشه وي از اين قرار بود كه آن زن، كسي را خدمت يكي از ياران رسول خدا فرستاد و از او پرسيد كه پيامبر اسلام كدام عضو از گوسفند را دوست مي دارد، او در پاسخ گفت: ذراع گوسفند مطبوع ترين عضو براي او است؛ زينب گوسفندي را بريان كرد و سراسر آنرا مسموم ساخت، و بيش از همه در ذراع آن سم داخل نمود و به عنوان هديه خدمت پيامبر فرستاد، پيامبر نخستين لقمه را كه به دهان خود گذارد احساس كرد كه مسموم است فوراً از دهان درآورد و هم غذاي او« بشر بن براء معرور» كه روي غفلت چند لقمه از آن خورده بود، پس از مدتي بر اثر سم درگذشت، پيامبر دستور داد كه زينب را احضار کنند. سپس به او گفت چرا چنين جفائی را بر من روا داشتي؟! وي در پاسخ به عذر كودكانه اي متمسك شد و گفت تو اوضاع قبيله ما را به هم زدي من با خود فكر كردم كه اگر فرمانروا باشي؛ با خوردن اين سم از بين خواهي رفت، و اگر پيامبر خدا باشي قطعاً از آن اطلاع يافته و از خوردن آن خودداري خواهي نمود و پيامبر از سر تقصير او در گذشت، و گروهي كه او را به اين كار وادار كرده بودند تعقيب ننمود، بدون شک اگر چنين حادثه اي براي غير پيامبر از فرمانروايان ديگر رخ داده بود، زمین را با خون آنان رنگين مي ساختند و دسته اي را به حبسهاي طولاني محكوم مي نمودند.(ابن هشام، 1383، ص 426 و سبحانی، 1370، ج 2، ص 265و تاریخ ابن خلدون/  باب غزوه خیبر).

2ـ4ـ9ـ5ـ جلوگیری از خونریزی با پرداخت دیه از مال شخصی جهت

(بعد از فتح خیبر) در يكي از سالها«عبدالله بن سهل» از طرف پيامبر مأموريت يافت كه محصول خيبر را به مدينه نقل دهد او در موقعي كه انجام وظيفه مي كرد، مورد حمله دسته ناشناسي از يهود قرار گرفت، در اين حمله، او از ناحيه گردن سخت آسيب ديد، و با گردن شكسته به روي زمين افتاد و جان سپرد دسته مهاجم، جسد او را در ميان چشمه اي افكندند، سران قوم يهود عده اي را خدمت پيامبر فرستادند و او را از مرگ مرموز! نماينده وي آگاه ساختند برادر مقتول«عبدالرحمن بن سهل» با پسر عموهاي خود خدمت پيامبر رسيدند، و جريان را به عرض وي رسانيدند. برادر مقتول خواست آغاز سخن گفتن كند از آنجا كه از سائر حضار سنش كمتر بود پيامبر به يكي از دستورات اجتماعي اسلام اشاره كرد و فرمود«كَبِر كَبِر» يعني اجازه بده افراد بزرگتر از شما سخن بگويند، سر انجام پيامبر فرمود: اگر قاتل« عبدالله» را مي شناسيد و مي توانيد سوگند ياد كنيد كه او قاتل است؛ من او را گرفته در اختيار شما مي گذارم، آنان از در تقوي و پرهيزكاري وارد شده و در حال خشم حقيقت را زير پا ننهادند؛ و گفتند: ما هرگز قاتل را نمي شناسيم پيامبر فرمود: حاضريد ملت يهود سوگند ياد كنند كه ما هرگز او را نكشته ايم، و قاتل او را نمي شناسيم و در سايه اين قسم ذمه آنان از خون عبدالله بري شود، آنان گفتند: عهد و پيمان و قسم و سوگند ملت يهود، پيش ما اعتبار ندارد، پيامبر در اين صورت دستور داد نامه اي به سران يهود  نوشته شود كه جسد كشته مسلماني در سرزمين شما پيدا شده است، بايد ديه آنرا بپردازيد؛ آنان در پاسخ نامه پيامبر سوگند ياد كردند كه هرگز دست ما به خون وي آلوده نيست و از قاتل وي اطلاع نداريم، پيامبر ديد كار به بن بست رسيده براي اينكه خونريزي مجدد راه نيفتد، خود شخصاً ديه عبدالله را پرداخت.(سبحانی، 1370، ج 2، ص 266).

2ـ4ـ9ـ6ـ بخشیدن سران کفار بعد از توبه

سوابق درخشان زندگي پيامبر، و روحيات و اخلاق پسنديده آن حضرت، راستگوئي و درستكاري او در طول عمر خود؛ بر عموم فاميل و خويشاوندان وي روشن بود، و همه بستگان پيامبر مي دانستند كه او در زندگي پر افتخار خود گرد گناه نگرديده و قصد كوچكترين تجاوز به كسي ننموده و خلافي بر زبان او جاري نشده است.

از اين نظر از نخستين روز دعوت عمومي، اكثريت قريب به اتفاق« بني هاشم»  نداي وي را لبيك گفته و پروانه وارگرد شمع وجودش جمع شدند. يكي از خاورشناسان منصف(كارلايل انگليسي در كتاب الابطال) اين مطلب را نشانه پاكي و صفاي آن حضرت دانسته است و مي گويد: هر فردي هر چه هم محتاط و محافظه كار باشد نمي تواند خصوصيات زندگي خود را از فاميل و نزديكان خود بپوشاند؛ اگر«محمد» داراي روحيات و كردار بدي بود، هرگز بر اقوام او پوشيده نمي ماند و به اين زودي به وي نمي گرويدند.

ولي در ميان بني هاشم چند نفر انگشت شمار بودند كه از ايمان به وي سر بر تافتند و پس از ابو لهب مي توان دو نفر از بستگان آن حضرت را به نامهاي ابي سفيان بن الحارث بن عبدالمطلب و عبداله بن ابي اميه نام برد كه از در مخاصمت و لجاجت وارد شده، نه تنها به او ايمان نياوردند بلكه سد راه حق گشته و بيش از حد حضرتش را اذيت مي كردند.

ابي سفيان فرزند حارث پسر عم پيامبر و برادر رضاعي وي بود، و پيش از بعثت با پيامبر الفت زيادي داشت، ولي پس از بعثت راه خود را از پيامبر جدا نمود. عبدالله برادر«ام سلمه» فرزند عاتكه عمه پيامبر و دختر عبدالمطلب بود.

شيوع اسلام در سرتاسر شبه جزيره اين دو نفر را مصمم ساخت كه هر دو مكه را ترك گويند و به مسلمانان بپيوندند. آنان در نيمه راه كه پيامبر براي فتح مكه حركت كرده بود در نقطه اي بنام«ثنية العقاب» و یا«نبق العقاب» با لشكر اسلام روبرو گرديدند؛ و هر چه اصرار ورزيدند كه پيامبر به آنها اذن ملاقات دهد حضرت نپذيرفت حتي«ام سلمه» با لحن عاطفي شفاعت نمود اما پيامبر آنرا رد كرد و فرمود: درست است كه ابوسفيان پسر عم من است؛ ولي مرا بسيار اذيت كرده، و دومي همان كس است كه از من درخواست هاي ابلهانه و احمقانه نمود و مانع از ايمان آوردن ديگران نيز گرديده است.

اميرمؤمنان كه به روحيات و راه تحريك عواطف پيامبر وارد بود، به هر دو نفر فرمود: برويد در برابر پيامبر و جمله اي را كه برادران يوسف، در مقام معذرت و عرض پوزش به او گفتند شما نیز بر زبان جاری سازید. برادران یوسف در مقام درخواست عفو چنین گفتند:« قد آثرك الله علينا و ان كنا لخاطئين» يعني، خدا ترا بر ما برتري داده و ما از خطاكاران بوديم. يوسف از شنيدن جمله فوق، آنها را با جمله زير مورد عفو قرار داد و گفت:«لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين» (سوره يوسف، 91 و 92) يعني: امروز بر شما مؤاخذه اي نيست، خدا شما را بخشيده و او ارحم الراحمين است.

سپس اميرمؤمنان افزود اگر شما جمله اول را به زبان جاري سازيد او حتماً شما را با جمله دوم پاسخ خواهد داد؛ زيرا او كسي است كه هرگز راضي نمي شود كسي از او خوش كلامتر باشد. آنان از آن راهي كه اميرمؤمنان نشان داده بود وارد شدند، پيامبر نيز مانند يوسف از خطاهاي آنها گذشت، و هر دو از آن لحظه لباس جهاد بر تن كردند و تا پايان عمر در آئين توحيد پايدار ماندند.(سبحانی، 1370، ج 2، ص 321).

2ـ4ـ9ـ7ـ بخشیدن مردم مکه

(پس از فتح مکه) مردم مکه با تذكر جرائم بزرگ خود، به يكديگر مي گفتند: لابد همه ما را از دم تيغ خواهد گذراند، يا گروهي را كشته، و گروهي را بازداشت خواهد نمود و زنان و اطفال ما را به اسارت خواهد كشيد.

آنان گرفتار افكار مختلف شيطاني بودند كه ناگهان پيامبر با جمله هاي زير سكوت آنها را شكست و چنين گفت:« ماذا تقولون و ماذا تظنون» يعني، چه مي گوئيد و درباره من چگونه فكر مي كنيد، مردم بهت زده و حيران و بيمناك، همگي با صداي لرزان و شكسته روي سوابق عواطف بزرگي كه از پيامبر داشتند گفتند ما جز خوبي و نيكي چيزي درباره تو نمي انديشيم؛ تو را برادر بزرگوار خويش؛ و فرزند برادر بزرگوار خود مي دانيم، پيامبري كه بالطبع رئوف و مهربان و با گذشت بود وقتي با جمله هاي عاطفي و تحريك آميز آنان روبرو گرديد؛ چنين گفت من نيز همان جمله اي را كه برادرم يوسف به برادران ستمگر خود گفت به شما مي گويم:«لا تثريب عليكم اليوم يغفرالله لكم و هو ارحم الراحمين» يعني، امروز بر شما ملامتي نيست، خدا گناهان شما را مي آمرزد، او ارحم الراحمين است.(واقدی، ج2، ص 639 و سبحانی، 1370، ج 2، ص 336 و شهیدی، 1391، ص 95).

2ـ4ـ9ـ8ـ بخشیدن صفوان بن امیه

در هنگام فتح مکه «صفوان بن اميه» علاوه بر جنايات گرانبار، مسلماني را به انتقام خون پدرش اميه كه در جنگ بدر كشته شده بود، در روز روشن مكه در برابر ديدگان مردم، به دار آويخته بود. از این جهت پیامبر، خون او را حلال شمرده بود. وي از ترس مجازات تصميم گرفته بود كه از طريق دريا از حجاز خارج شود، بخصوص كه اطلاع يافته بود كه او نيز جزء همان لیست ده نفري است(که پیامبر دستور قتل آنان را صادر فرموده بود).

«عمير بن وهب» از محضر پيامبر در خواست نمود كه از تقصير او در گذرد، پيامبر شفاعت او را پذيرفت و عمامه خود را كه  با آن وارد مكه شده بود بعنوان نشانه امان به وي داد او با نشانه وارد جده شد؛ و صفوان را همراه خود به مكه آورد. وقتي چشم پيامبر به بزرگترين جانيان زمان افتاد؛ با كمال بزرگواري گفت جان و مال تو محترم است. ولي خوب است كه به آئين اسلام مشرف شوي، وي دو ماه مهلت خواست كه در پيرامون آئين اسلام به فكر و بررسي بپردازد، پيامبر فرمود: من بجاي دو ماه، چهار ماه به تو مهلت مي دهم كه با كمال بصيرت اين آئين را انتخاب نمائي، هنوز چهار ماه سپري نشده بود كه وي اسلام آورد.(ابن هشام، 1383، ص 454 و سبحانی، 1370، ج 2، ص 344).

2ـ4ـ9ـ9ـ بخشیدن عکرمه ابن ابی جهل

(بعد از فتح مکه) یکی دیگر که سید(پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم) فرموده بود که وی را بکشند عکرمه ابن ابی جهل بود و او نیز بگریخت و به جانب یمن شد. و بعد از آن ام حکیم بنت حارت ابن هشام که زن وی بود و خویشاوند سید بود و مسلمان شده بود، زینهار(پناه) وی بخاست و سید وی را زینهار داد. و وی برخاست و از دنباله شوهر به یمن رفت و او را بازپس آورد. و چون بیامد، به خدمت سید آمد و مسلمان شد.(

ابن هشام، 1383، ص 448).

2ـ4ـ9ـ10ـ بخشیدن حارث ابن هشام و زهیر ابن ابی امیه

برادر ابوجهل, حارث ابن هشام و زهیر ابن ابی ام


نوشته شده در تاريخ جمعه 29 آذر 1392 توسط کاتب